...شلغم نپخته ایی از افکارم...
یک تیغه خاکستری سرد ارام روی پوست دستم حرکت میکند. ازاد است ...ازاد ازاد از روی مچ دست چپم حرکت میکند به سمت بالا...مسیر حرکتش قلبم را میلرزاند و سردیش بازویم را... ارام روی گلویم مینشیند...سرد تر از همیشه تصویر اینه ی رو برو یک لحظه هم از جلوی چشمانم نمیرود به چشمانش نگاه میکنم ترسی ندارد اما گیج است خیلی گیج .... انگار نمیداند چ اتفاقی دارد می افتد لرزش خفیف ان دست ها را در ذهنم ثبت میکنم...تیغه باز هم حرکت میکند مسیر امده را باز میگردد و ارام میگرد روی مچ دست چپم نگاه ایینه هنوز در نگاهم گره خورده شکی نیست...فقط تلاشی ست برای ثبت یادگاری های از جنس هوا اسان نیست دست راستم ماتیک جلوی اینه را بر میدارد اینه دیگر برق نمیزند...پر است از رد های قرمز...و من نگاه داخل ایینه را دیگر نمیبینم ...پس دیگر ملالی نیست این بار تیغه سریع تر از همیشه حرکت میکند....و قدر شناسانه از پیوندی ک به او و جسمم دادم مچ دستم را بوسه باران میکند اما نمیدانم چرا دیگر سرد نیست ...انگار اینبار من از ان سرد ترم ایینه دوباره برق میزند...و تصویر ان چشمان بی فروغ برای یک لحظه از پس انعکاس ان رنگ های قرمز به چشمم میخورد و بعد از ان نور ..ماتیک ..ان انعکاس قرمز...تمام دلایلم.... تاریک است...تاریکه تاریک و همه جا پر از سکوت میشود.. سکوتی به سنگینی تمام زندگیم و به ارامی یک مرگ همیشگی "دیگر تصویری در ایینه نیست"
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |